کد مطلب:28852
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:31
مگر خداوند به قدرت خويش آگاه نيست پس هدف او از آفرينش انسان چه بوده است؟
در آغاز از اين كه ناچاريم در پاسخ به سؤال اول از اصطلاحات خاص استفاده كنيم پوزش مي طلبيم. علت آن اين است كه سؤال از هدف خلقت مسأله فلسفي و كلامي دقيقي است و چنان كه مي دانيد زبان عرفي در مسائل تخصصي كارآيي كافي ندارد. به عبارت ديگر نمي توان سؤال فلسفي كرد و جواب عرفي شنيد. در عين حال مي كوشيم با توضيحات بيشتر حتي الامكان مسأله را روشن سازيم. {Tفلسفه و هدف كلي از خلقت چيست؟ T} در رابطه با هدف كلي آفرينش ابتدا بايد ديد مقصود از هدف چيست؟ اشتباهي كه معمولا در اين رابطه رخ مي دهد قياس كردن افعال الهي با كنش هاي انساني است. هدف در افعال بشري معمولا غايت فاعل است. يعني كنشگر براساس نقص و نيازي كه در خود مي يابد فعاليتي را آغاز مي كند و هدفش رفع آن نقص و تأمين نياز خويش است. البته گاهي انسان هاي خداجو از اين مرحله فراتر رفته و چنين غايتي را لحاظ نمي كنند. ليكن بالاخره درنهايت با عمل خويش خود را به كمال مي رسانند و نقايص وجودي خويش را برطرف مي سازند. اما درمورد افعال الهي هدف به اين معنا معقول نيست. زيرا او كمال مطلق است و او را نقصي نيست تا با انجام چيزي آن نقص را برطرف سازد. آن گاه اين سؤالات رخ مي نمايد كه: (1) بنابراين آيا افعال الهي ناهدفمند است؟ و اگر هدفدار است به چه معنا مي باشد؟ (2) اينكه آفرينش مقتضاي فياضيت مطلقه الهي است يعني چه؟ واگر خداوند جهان را نمي آفريد چه مي شد؟ آيا خدا مجبور است جهان را بيافريند تا به فياضيت او لطمه نخورد؟ و... . در رابطه با سؤال اول بايد گفت. افعال الهي هدفمند است به اين معنا كه كنش هاي او حكيمانه است و غايت افعال او غايات فعل است نه فاعل. يعني مقصود از هدف در اين جا سرانجامي است كه آفريده هاي او بدان مي رسند و آن اتصال به منبع لايزال هستي و فنا در كمال مطلق است و به قول مولوي چون قطره اي كه در دريا افتد و دريا شود. در اين جا باز اين سؤال رخ مي دهد كه چه لزومي داشت خداوند جهاني را بيافريند و به چنان سرانجام مباركي برساند؟ پاسخ آن است كه نيازي وجود نداشت ليكن حكمت اعم از نياز است. يعني چنان نيست كه سابق بر هر كاري حتما بايد نيازي باشد. چنين برداشتي از مقايسه افعال الهي با كنش هاي بشري كه موجودي سراپا نياز است و همواره در جست و جوي تأمين احتياجات خويش مي باشد ناشي شده است. در حالي كه يك عمل مي تواند حكيمانه باشد در صورتي كه نتايجي خوب و ارزشمند به بارآورد. هر چند اين نتايج به فاعل برنگردد بلكه به فعل و آفريده بازگشت نمايد. به عبارت ديگر خداوند «فاعل بالقصد» نيست. زيرا فاعل بالقصد بودن مربوط به موجودات ناقص است ولي خداوند چنين نيست. از اين رو گفته اند: «العالي لايلتفت الي السافل» و به تعبير بوعلي: خداوند «فاعل بالاراده» است و از همين حقيقت شيخ اشراق تعبير به «فاعل بالتجلي» كرده و ملاصدرا به «فاعل بالعنايه». پاسخ به پرسش دوم : بايد ابتدا درك فلسفي درستي از وجود و هستي داشته باشيم و سپس به تبيين رابطه آن با فياضيت مطلقه الهي بپردازيم: (1) در چشم انداز و تحليل فلسفي وجود كمال و خير عين يكديگر و نقص، شر و عدم يكي بيش نيستند. بنابراين وجود بنفسه خير و كمال و بهتر از نيستي است. (2) خداوند واجب الوجود بالذات و واجب بالذات واجب من جميع الجهات است. يعني همه كمالات وجودي را به طور مطلق دار است. بلكه عين همه آنهاست و از هرگونه نقص كاستي و عيبي پيراسته است. (3) ازجمله كمالات مطلقه فياضيت علي الاطلاق است. درك اين ويژگي و پيامدهاي آن در فهم درست مساله مورد بحث نقش جدي و اساسي دارد. در اين جا بايد مفهوم فياضيت را به درستي فهم كرد. براي فياضيت لااقل دو معنا مي توان به دست آورد: الف) اعطاي وجود به هرچيزي كه امكان وجود دارد. زيرا با توجه به اينكه وجود خيراست اگر چيزي امكان هست شدن داشته باشد و به او اضافه وجود نشود خارج از دو صورت نيست: 1- يا فاعلي توانا وجود ندارد كه به آن هستي دهد 2- يا فاعل توانمندي هست كه از افاضه وجود خودداري كرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زيرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هر ممكن الوجودي را دارد چون داراي قدرت مطلقه است. ثانيا خودداري از افاضه وجود با توجه به خيربودن وجود بخل است و بخل خلاف فياضيت مطلقه الهي است. (در اين جا دنباله سؤال پيشين رخ مي نمايد كه بعدا بدان خواهيم پرداخت) ب ) شرايط كمالات ممكنه برتر را براي امور موجود فراهم ساختن. اين نيز چيزي است كه خداوند درنظام هستي قرارداده و جريان هستي را به سمت كمال نهايي به جريان انداخته و تمام شرايط كمال را براي موجودات فراهم كرده است. البته كمال در غير انسان به نحو غيراختياري است و لوازم تكويني دارد و درمورد انسان اختياري است ولوازم تكويني و تشريعي خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم نموده است. اما دنباله سؤال اين است كه آيا خدا مجبوراست جهان را بيافريند تا فياض باشد؟ پاسخ آن است كه او مجبور نيست بدين معنا كه هيچ عاملي او را وادار به آن نمي كند در عين حال لازمه فياضيت اين است. يعني اگر نكند فياض نيست. به عبارت ديگر رابطه فياضيت و خودداري از خلقت و كمال بخشيدن به هستي رابطه تناقض است. ازاين رو ميرداماد مي فرمايد: «از خدا واجب است كه بيافريند» نه اينكه برخدا واجب باشد. تا اين جا روشن مي شود كه خلقت جهان لازمه فياضيت مطلقه خداوند است و او براساس رحمت مطلقه جهان را آفريده و آن را به سمت كمال جهت بخشيده و همه لوازم كمال يابي را نيز در موجودات قرارداده است. اگر فرضا قرار باشد خدا مرا نيافريند تمام شبكه تودرتوي عالم را نبايد بيافريند يا نظامي به گونه اي ديگر بيافريند كه همه چيزش با اين جهان متفاوت است و هيچ دليلي نيست كه آن نظام بهتر از اين جهان باشد. بلكه ادله فلسفي خلاف اين را نشان مي دهد و به نحو اجمالي مدلل مي سازد كه اگر هر سيستم ديگري را خداوند مي خواست جايگزين نظام موجودات گرداند حتما در رتبه فروتر از اين نظام بود هر چند فرضا همچون مني جهنمي گردد. زيرا نظام موجود نظامي است كه در آن كمترين شر ضروري در جهت رسيدن به برترين خير ممكن وجود است. به هرجهت اين مساله بحثهاي بسيار مفصل و پيچيده اي دارد. براي آگاهي بيشتر ر . ك : عدل الهي شهيد مطهري
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.